سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خلوت من

 

خدایم کجاست؟

 

مدتی است احساس بدی دارم.

احساس می کنم که برای خدایم اتفاقی افتاده! نه اینکه خدا برایش اتفاقی افتاده, نه! برای خدای من اتفاقی افتاده...

مدتی است حس می کنم که خدایم را بسته بندی کرده و مُهر و موم زده ام! یا پشت یک ویترین گذاشته و تماشایش می کنم. دورش ربان قرمز می زنم و با کاغذ کادو تزئینش می کنم. انگار می خواهم عرضه اش کنم!

این روزها بیشتر در دنبال پاستوریزه کردن و گرفتن مهر استاندارد برای خدایم بوده ام. حس می کنم خدایی که می پرستم رنگ و بویش عوض شده. انگار عطر می زند و کت شلوار می پوشد! تازه جدیدا کراواتی هم شده!!

تنها به خاطر آوردم که این, خدایی نبود که به آن ایمان آوردم. این همان خدا نیست! خدای دیگریست که نمی دانم چرا و از کجا آمده.

تازگیها خدایی را می پرستم که پروردگار من نیست. خدای خودم را گم کرده ام و خدای جدید, بُتی بیش نیست.

*

مدتی است احساس بدی دارم. حس می کنم پرستیدن را فراموش کرده ام. یا دست کم راه پرستش را اشتباه رفته ام. خدایی که می پرستم... همان خدایی نیست که باید بپرستم!

نمی دانم... مدتی گیج بوده ام. باید کمی فکر کنم و ببینم کجا ممکن است خدایم را جا گذاشته باشم؟! توی کیفم؟ توی لباسها؟ لای تست های کنکور؟! پشت پنجره.. توی کامپیوتر... زیر میز... توی بالکن... توی باغچه... لای گلها... پشت پرده... کمد... کتابخانه... بین کتابها... لای رسالات... درونِ قرآن... قرآن... قرآن.

 

 

خدایم کجایت؟
نوشته شده در یکشنبه 86/4/10ساعت 1:43 عصر توسط رضوان تو بنویس ( ) | |


آخرین مطالب
» تو سالها سرنشین این گوشه از شهر بودی...
آمپاسِ شَدید!
خلوتی که شلوغ شد
طوفانی از واژه ها
همه ی دغدغه های من
سنای من
سیسمونی و باقی قضایا
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com